الهم صل علي محمد و ال محمد

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ (کلام وحی) خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

داستان6

در آن ایام، در تمام قلمرو کشور
وسیع اسلامی، به استثناء قسمت شامات، چشمها به آن شهر دوخته‏
بود که، چه فرمانی صادر می‏کند و چه تصمیمی می‏گیرد.
در خارج این شهر دو نفر، یکی مسلمان و دیگری کتابی (یهودی یامسیحی‏
یا زردشتی) روزی در راه به هم برخورد کردند. مقصد یکدیگر را پرسیدند.
معلوم شد که مسلمان به کوفه می‏رود، و آن مرد کتابی درهمان نزدیکی، جای‏
دیگری را در نظر دارد که برود. توافق کردند که چون در مقداری از مسافرت‏
راهشان یکی است باهم باشند و بایکدیگر مصاحبت کنند.
راه مشترک، با صمیمیت، در ضمن صحبتها و مذاکرات مختلف طی شد. به‏
سر دو راهی رسیدند، مرد کتابی با کمال تعجب مشاهده کرد که رفیق‏
مسلمانش از آن طرف که راه کوفه بود نرفت، و از این طرف که او می‏رفت،‏
آمد .
پرسید : «مگر تو نگفتی من می‏خواهم به کوفه بروم ؟»
-مسلمان: «چرا».
-کتابی: «پس چرا از این طرف می‏آئی؟ راه کوفه که آن یکی است».
-مسلمان: «می‏دانم،می‏خواهم مقداری تورا مشایعت کنم. پیغمبر ما فرمود: "هرگاه دو نفر در یک راه بایکدیگر مصاحبت کنند، حقی بریکدیگر پیدا
می‏کنند". اکنون تو حقی بر من پیدا کردی. من به خاطر این حق که به‏
گردن من داری می‏خواهم چند قدمی تو را مشایعت کنم. و البته بعد به راه‏
خودم خواهم رفت».
-کتابی:«اوه، پیغمبر شما که این چنین نفوذ و قدرتی در میان مردم پیدا کرد، و باینسرعت دینش در جهان رائج شد، حتما به واسطه همین اخلاق کریمه‏اش بوده».
تعجب و تحسین مرد کتابی در این هنگام به نهایت درجه رسید، که برایش‏
معلوم شد، این رفیق مسلمانش، خلیفه وقت، علی ابن ابیطالب(ع)
بوده. طولی نکشید که همین مرد مسلمان شد، و در شمار افراد مؤمن و
فداکار اصحاب علی(علیه‏السلام) قرار گرفت».

پاورقی :
. 1 اصول کافی، ج 2، باب "حسن الصحابة و حق الصاحب فی السفر"،
صفحه670

[ ] [ ] [ kalame_vahi ]

[ (0) نظر]

داستان5


علی(علیه‏السلام) هنگامی که به سوی کوفه می‏آمد، وارد شهر انبار شد که‏
مردمش ایرانی بودند.
کدخدایان و کشاورزان ایرانی خرسند بودند که خلیفه محبوبشان از شهر آنها
عبور می‏کند، به استقبالش شتافتند، هنگامی که مرکب علی به راه افتاد،
آنها در جلو مرکب علی (ع) شروع کردند به دویدن. علی آنها را طلبید و
پرسید: «چرا می‏دوید، این چه کاری است که می‏کنید؟!».
- «این یک نوعی احترام است که ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام‏
خود می‏کنیم . این سنت و یک نوع ادبی است که در میان ما معمول‏ بوده است».
- امام علی: «اینکار شمارا در دنیا به رنج می‏اندازد، و در آخرت به شقاوت‏
می‏کشاند. همیشه از این گونه کارها که شما را پست و خوار می‏کند، خودداری‏
کنید. بعلاوه این کارها چه فایده‏ای به حال آن افراد دارد؟»

پاورقی:
1. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 37

[ ] [ ] [ kalame_vahi ]

[ (0) نظر]

داستان4

امام باقر، محمد بن علی بن الحسین(ع)، لقبش "باقر" است.
باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت "باقر العلوم" می‏گفتند، یعنی‏"شکافنده دانشها".
مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، کلمه "باقر" را تصحیف‏
کرد به کلمه "بقر" -یعنی گاو- و به آن حضرت گفت: «انت بقر»؛ یعنی«تو گاوی»
امام بدون آنکه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیت کند، با
کمال سادگی گفت: «نه، من بقر نیستم من باقرم».
مسیحی: «تو پسر زنی هستی که آشپز بود».
- «شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی‏شود».
- «مادرت سیاه و بی‏شرم و بد زبان بود».
- «اگر این نسبتها که به مادرم می‏دهی راست است، خداوند او را
بیامرزد و از گناهش بگذرد. و اگر دروغ است، از گناه تو بگذرد که دروغ‏
و افترا بستی».
مشاهده این همه حلم، از مردی که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک‏
مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، کافی بود که انقلابی در روحیه مرد
مسیحی ایجاد نماید، و او را به سوی اسلام بکشاند .
مرد مسیحی بعدا مسلمان شد.۱

پاورقی :
1. بحار الانوار، جلد۱۱، حالات امام باقر، صفحه83

[ ] [ ] [ kalame_vahi ]

[ (0) نظر]

داستان3


مسیحی و زره علی "ع"
در زمان خلافت علی -علیه‏السلام- در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس‏ از چندی در نزدیک مرد مسیحی پیداشد. علی او را به محضر قاضی برد، و اقامه دعوی کرد که: "این زره از آن من است، نه آن را فروخته‏امو نه‏
به کسی بخشیده‏ام. و اکنون آن را در نزد این مرد یافته‏ام". قاضی به‏ مسیحی گفت: "خلیفه ادعای خود را اظهار کرد، تو چه می‏گویی ؟" او
گفت: "این زره مال خود من است ، و در عین حال گفته مقام خلافت را
تکذیب نمی‏کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد)".
قاضی رو کرد به علی و گفت: "تو مدعی هستی و این شخص منکر است، علیهذا بر تو است که شاهد برمدعای خود بیاوری".
علی خندید و فرمود: "قاضی راست می‏گوید، اکنون می‏بایست که من شاهد بیاورم، ولی من شاهد ندارم".
قاضیروی این اصل که مدعی شاهد ندارد، به نفع مسیحی حکم کرد، و او هم‏ زره را برداشت و روان شد. ولی مرد مسیحی که خود بهتر می‏دانست که زره مال کی است، پس از آنکه‏ چند گامی پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: "این طرز حکومت ورفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حکومت انبیاست"، و اقرار کردکه زره از علی است.
طولی نکشید او را دیدند مسلمان شده، و با شوق و ایمان در زیر پرچم علی‏ در جنگ نهروان می‏جنگد.۱ ۱.  الامام علی صوت العدالة الانسانیة، صفحه 63 نیز بحار، جلد 9،
چاپ تبریز، صفحه 598 (با اختلافی).

[ ] [ ] [ kalame_vahi ]

[ (0) نظر]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ،
X